معنی ابزار دست بقال
حل جدول
سرتاس
لغت نامه دهخدا
دست ابزار. [دَ اَ] (اِ مرکب) دست افزار. دست اوزار. ابزار دست و آلت و ادات واسباب. (ناظم الاطباء): آهن از سنگ بدر آورد [هوشنگ] و از آن آلات ساخت و دست ابزار درودگری ودرخت فرمود بریدن... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 27).
بقال
بقال. [ب َ ق قا] (اِخ) محمدبن ابوالقاسم. رجوع به بقالی شود.
بقال. [ب َق ْ قا] (اِخ) رجوع به ابوالمعالی البقال شود.
بقال. [ب َق ْ قا] (ع اِ) تره فروش و بمعنی غله فروش، لغت عامی است و صحیح بدّال است. (ناظم الاطباء). تره و سبزی فروش. (فرهنگ نظام). فروشنده ٔ سبزیها. (از اقرب الموارد). در هندوستان به معنی غله فروش بسیار مستعمل شده است و به این معنی بدّال صحیح باشد و نزد اهل زبان بقال به معنی تره فروش است چه بَقْل ْ تره را گویند. (غیاث). تره فروش. (مؤید الفضلاء):
آنرا که به بیهوده سخن شاد شود جانش
بفروش به یک دسته خس و تره ٔ بقالی.
ناصرخسرو.
|| در هندوستان بمعنی غله فروش شهرت دارد لیکن بدین معنی صحیح بدّال است و فارسیان به کسی که میوه مثل به وانار و گردکان و پنیر فروشد استعمال نمایند و از این بیت مولوی معنوی معنی عطار مستفاد میشود:
بود بقالی و او را طوطیی
خوشنوا و سبز و گویا طوطیی.
(از آنندراج).
بمعنی خواربارفروش استعمال میشود ولی در کتب لغت بمعنی سبزی فروش است و خواربار فروش را بدال گویند. پطرس بستانی در محیط المحیط گوید: البقال بیاع البقول و العامه تطلقه علی بیاع الاطعمه و الصحیح انه البدال. (از نشریه دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 2). مأکولات فروش از قبیل غله و بقولات و ماست و پنیر و روغن و کشک و عسل و شیره و سرکه و آبغوره و خرما و سایر میوجات. (ناظم الاطباء). مأکولات فروش تحریف بدال است و عامه تغیر داده اند. (از منتهی الارب). کاله فروش. (زمخشری): مثل بقال هرزه بیل. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). دکانداری که لبنیات و بعضی حبوبات و میوجات خشک و تر وغیر آنها میفروشد: من از بقال در خانه ام ماست خریدم. (فرهنگ نظام): و حالی وعایی که داشت پر کرده و در شهر آورد و بر بقالی عرضه کرده. (سندبادنامه ص 201).
چشم ادب بر سر ره داشتی
کلبه ٔ بقال نگه داشتی.
نظامی.
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی.
سعدی (بوستان).
ز بقال آن کوی چیزی خرید
از آن چیز بیچاره خیری ندید.
سعدی (بوستان).
گفت نفس را بطعام وعده دادن بنزد من آسان تر است که بقال را به درم. (گلستان).
چه گویم ز بقال صاحب جمال
از آن خط سبز و از آن رنگ آل
اسیران بر اطرافش از شهر و ده
نمدپوش از گرد کلفت چو به.
از آن بیمروت دلی پر گله
چو انگور شد خوشه ٔ آبله
ز مژگان شوخش دل مرد پیر
زسوراخ غربال خون چون پنیر.
وحید (از آنندراج).
به بقال میزان دین درخور است
که از من و سلوی دکانش پر است.
طغرا (از آنندراج).
- بقال و چغال، از اتباع است.
یقنعلی بقال
یقنعلی بقال. [ی َ ن َ ع َ ب َق ْ قا] (اِ مرکب) (شاید از: یقین + علی) (اصطلاح عامیانه) یغنعلی بقال. رجوع به یغنعلی بقال شود.
یخنعلی بقال
یخنعلی بقال. [ی َ ن َ ب َق ْ قا] (اِ مرکب) (اصطلاح عامیانه) یغنعلی بقال. یقنع. در تداول عامه، آدم بی سر و پا و بی اهمیت. و رجوع به یغنعلی بقال شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
عربی به فارسی
سبزی فروش , میوه فروش , عطار , بقال , خواربار فروش
فرهنگ عمید
خواربارفروش،
مترادف و متضاد زبان فارسی
خواربار فروش، سقطفروش
فرهنگ معین
(بَ قّ) [ع.] (ص. اِ.) خواربارفروش.
معادل ابجد
808